نوشته های... |
آره، داشتم میگفتم دلتنگی خیلی وحشیه، مکان و زمان نمیشناسه یهو وسط یه روز خوب یا یه روز شلوغ وسط بلبشوی یه دعوا موقع رد شدن از خیابون، تو پاساژ وسط خرید، تو صف نونوایی، وسط جشن فارغ التحصیلی ، شب عید، میون شلوغی مترو ، سر جلسه ی امتحان حتی وسط وانفسای قیامت چنگ میزنه تو گلوت و تویی که مات و مبهوت تو چشاش نگا میکنی و خشکت میزنه حتی به این فکر هم نمیکنی که این لامروت از کجا پیداش شد! فقط غرق میشی و غرق میشی... چی میگفتم؟! آره داشتم میگفتم، دلتنگی خیلی وحشیه :) [ سه شنبه 99/9/11 ] [ 7:50 صبح ] [ fatemeh1023 ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |